محمد حسین بزرگ شده است؟!

آری

این بار که مشهد رفتیم، از همان ابتدای کار گفت نگه داری علی در حرم  با من.

بروید با خیال راحت به نماز و زیارت برسید نمیگزارم مثل پارسال علی گم شود و الحق که روسفیدمان کرد و همان یک وعده ای که حرم نیامد و علی با ما بود، فهیمیدم این جانمان چه قدر مهربانانه و بزرگوارانه با ما رفتار کرده است.

اما نمیدانم آن لحظه هایی  را که سربه سر علی میگذارد و خنده و اشک بچه را در جا در میآورد و من را پریشان میکند را چگونه قضاوت کنم.

کتاب میخوانم و هی سرچ میکنم که کدام کتاب بهترین است و

 اما اینکه چرا کتابها و فیلمها دیگر راضی ام نمیکند بحث خودش را دارد.

در مورد فیلمها که بیشتر مستند ها را تماشا میکنم.

یاد حرف استاد معاونیان می افتم که میگوید  عمرتان را پای خواندن کتابهای هرچند فاخر که ته اش میخواد یک پیام اخلاقی، عرفانی و یا روانشناسانه بهتان بدهد تلف نکنید، و من حالا مدتی است که دارم تاریخ میخوانم.

تاریخ آنچه که گذشت به اهل بیت.

آنهم از زبان نویسنده های اهل سنت که ممکن است یک جاهایی با خوانده های ما منافات داشته باشد.

اما همان حقایق سانسور شده هم دل سنگ را به درد می آورد چه برسد به اصل حقایق.

و حس میکنم چشمهایم دارد روشن تر میشود چرا که هر سطر آن یک پیام برای قلبم دارد.

مشهد که بودیم شب قدر بیست و سوم بود.

به جای حرم رفتیم منبر استاد معاونیان.

لحظه مراسم چشمانم را بستم و حس کردم که گوشه حرم حضرت رضا هستم.

و در دلم می ماند که امثال استاد معاونیان را به حرم راهی نیست که نمازی را در حرم اقامه کنند و یا برایمان سخنی بگویند.

از آن حقایق دردناک.

بگذریم. .

سالهاست که در ارتباطم با آدمها محتاطم، نزدیک که میشوم لایه هایی از وجود آدمها را می یابم که میگویم کاش نمیدیدم و نمی یافتم.

با اینکه آدم برون گرایی هستم که ارتباطات زیادی دارم و از آنها لذت میبرم،و دوستان و خویشان زیادی دارم که دوست دارم به کیفیت و تعداد، بیشتر و بهتر هم شوند اما خدای خوبم همان حد ارتباط رضایت بخش با غیر را برایم نگه دار و آنقدر مرا به خودت نزدیک بخواه که از نیاز نزدیک شدن به غیر رها شوم.

که همین مرا بس است.




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها