اولین بار که نورا را در بغلم گذاشتند یک دختر سفید مخملی بود که مجذوب رنگ چشمهایش شدم، و اینکه یکی از چشمها در یک قسمتش رنگ متفاوت و روشنتری داشت و لبهایی که قرمز تمشکی بود.

نورا امروز هفت ساله است.

بزرگترین ویژگی نورا مستقل بودنش است و شجاع بودنش و حس فداکاری که در وجودش نهفته است  که احتمالا با آن گروه خونی o که از پدرش کسب کرده است، مرتبط است.

اینکه میخواهد همه ما را خوشحال کند.

اینکه شبها قبل از خاموشی چراغها، میبینم نپتون به دست فرشها را تمیز میکند اینکه بعد از بپر بپر هایی که در حیاط دارد، با آن جارو و خاک انداز که از قدش هم بلندتر از به جان حیاط می افتد.

اینکه برایمان نان میپزد و به زور در دهانمان میگذارد.

اینکه با شوخی ها وخنده های از ته قلبش دلمان را میبرد.

اینکه وقتهایی که حس میکند من خسته ام، میگوید چشمهایت را ببند و بعد هم میاید و آنها را بوسه باران میکند.

اینکه از وقتی که باسواد شده، راه و بی راه برای من نامه های عاشقانه مینویسد.

اینکه هر شب از پدرش به وقت خواب قصه میخواهد و بعد میرود از گوشی همراهم برای پدرش پیامها و استیکرهای عاشقانه میفرستد و اینکه انقدر هوای حسین را دارد و دل به دل علی میگذارد، یعنی که چراغ خانه ما روشن است.

هفت سال گذشت.

هفت سال از اولین روزی که چشمهایم به چشمهایش افتادم و عاشقش شدم.

کم کم میایی و اینجا را هم میخوانی. .

نور دل و دیده من هفت سالگی ات بر ما مبارک.

الهی که در مسیر حق باشی.




مشخصات

آخرین جستجو ها